میدانی

میدانی نازنین

همیشه فکر میکردم از عصر خود فراترم زمانی که خیلی نوجوان بودم تمام افکارم با هم سنهای خودم فرق میکرد در مقابل زور می ایستادم.کمبودهای جامعه خودمان را میفهمیدم تنها هدفم جمع کردن جهیزیه و ازدواج نبود و اصراری بر ادامه نسلم با بچه دار شدن نداشتم تشنه علم بودم و دانستن.. عشق را می پرستیدم به خرافات دین فکر میکردم می فهمیدم بهشت و جهنم چیست دولت انزمان و حکومت را در ذهن کوچک خودم نقد میکردم با پدرم سر اینکه فروغ ف..نبود بحث میکردم.. همه اینها برمیگردد به سی و سه سال قبل..آنزمان هیچ اثری از تکنولوژی نبود بنابراین مغزها خودشان فعال بودند..فکر نمیکردم روزی برسد که انسانها را درک نکنم چون ذهن من گستره زیادی داشت و همه جور آدمی را میتوانست در خودش جای دهد..با این همه الان در درک جوانهای امروز مانده ام اینکه چطور تمام وقتشان پای فیس بوک هدر میرود اینکه چرا اینقد زود دل میدهند و دل میکنند اینکه چطور شیفته افکار روشنفکر نما میشوند اینکه چرا تن به کار نمیدهند و اصلا غرورشون جریحه دار نمیشود وقتی دستشان را جلوی پدر دراز میکنند و پول تو جیبی میگیرند و اولین چیزی که میخرند یک کارت شارژ است و در عرض یک ساعت با رد و بدل کردن کلام عاشقانه مثل خوفی عجیجم؟یا کجایی جیگلم؟ وقت و پولشونو بر باد میدهند.اعتراض هم که بکنی میگویند زمان شما فرق میکرد..هر کس آزاد است میتواند هر کار که دوست دارد انجام دهد تا جاییکه به دیگران اسیبی وارد نکند  ..من ایرادی بر کسی نمیگیرم ایراد من بر خودم است که با آنهمه ادعا چرا درک نمیکنم؟؟؟؟؟؟

میفهمی نازنین

هیچوقت نمیخواهم تو هم مثل من باشی چون تو خودتی و من منم ولی این ره که تو میروی باور کن به ترکستان است آن را هم که شنیده ایی در دم زندگی کن و دم را غنیمت شمار اصلا به این معنی نیست که امروز به فردا فکر نکنی

آخر نوشت:سر خدا که عارف سالک به کس نگفت...در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟

بهانه نوشت:از دیروز دائم ژاندارک را مرور میکنم...اصلا هیچ جای مغزم کار گلشیفته رو هضم نمی کنه..

نان مفت

خدا میداند چقدر بیزارم از شعار دادن الکی..از اینکه جملات بزرگان رو بر دیوار اطاقت بزنی و همه ش استناد کنی به فلان روانشناس یا فلان نویسنده یا آن فرهیخته مذهبی  که اگر واقعیت زندگیشان را بدانی میفهمی چه فریبی خورده ای یا بدون اینکه تاریخ را خوانده باشی از ایرا ن قدیم بگویی و فرهنگ کهن و هر جمله ایی که را که بخواهی به خورد مردم بدهی نام ان پادشاه را در اخرش بگذاری من نمیفهمم تازگیها کتابی رو از زیر خاکهای تخت جمشید بیرون کشیده اند که اینهمه جمله از کوروش کشف شده..من اصلا به هیچکس کار ندارم..من فقط حرفم اینه که ما انسانیم ساخته شده از پوست و گوشت و استخوان ما همه احساسهای متفاوت مثل خشم عطوفت..حسادت..تنفر..عشق...داریم این جملات چرند چیه که به خورد ما میدن و چون فلان روانشناس گفته حتما درسته..مثلا تویکی از همین متون نوشته عیبهای همسرت را دوست داشته باش..فکر کن همسرت دچار بیماری شک باشه و تا تو تلفونو برمیداری بهت بگه رفیقت زنگ زد؟اونوقت تو هم این صفت رو دوست داشته باشی...این که دائم سرزنش میشیرو دوست داشته باشی مسخره نیست؟اخه مگه ما روباتیم که به ذهنمون برنامه بدیم...

میگن زمان سعدی یه نانوایی بوده در یکی از شهرها که طبع شعری داشته و برای دل خودش شعر میگفته یه نفر شعراشو میبره پیش سعدی که اقا این نانوا هم طبع لطیفی داره و شعر میگه سعدی هم نگاهی به شعراش میندازه و میگه اینا که شعر نیست خبر به نانوا میرسه اونم در جواب سعدی این شعرو میگه

سعدیا شیراز داری نان مفت

شعرهای خوب هم میتوان گفت

گر بیایی پشت میز شاطری

اردک از ک...بیوفتد جفت جفت

حالا شما به این روانشناسا یا همون بنده خدا مذهبی یا هر کسی که همه چیزو اروم میبینه و حرفای قشنگ میزنه بگو  مثلا بیا یه روز با یه حقوق کارمندی  که یه بیمار شیمی درمانی  داره که هر نسخه ش میشه 800 هزار تومن زندگی کن ببینم بازم میگی زندگی زیباست ای زیبا پسند

پی نوشت :از اینکه کلمه زشتیرو بکار بردم شرمنده ولی شعر بوددیگه نمیشد کاریش کرد

دلنوشت:وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن

پی نوشته:پیج گلشیفته رو دیدم غمگین شدم..چرا باید اوضاع طوری باشد که برای اینکه انسان را ببینند و بشنوند مجبور باشد عریان شود؟کارش جالب نبود هزار راه بود برای رساندن فریاد ایرانیان..دوست نداشتم.تابو شکنی چالش نیست نمیدانم...

دوست داشتنی ها

چند چیز را دوست نمیدارم.لامپ مهتابی.دیوار سیمانی درهای ضد زنگ زده شده.ساختمانهای نیمه تمام متروکه پاکتهای زباله پاره شده.زنهایی که چادرشان را با دندان میگیرند مقنعه چونه دار مردیکه سرکار صندل  بپوشد  پوشیدن شلوار جین با کفش مهمونی مردایی هیز که انگشتر عقیق  دستشونه وزنها با ارایش جیغ و...زنهای تیغ زنو

چند چیز را دوست میدارم.بارون بوی خاک.بوی برنج دودی و سس باربیکیو و انسانهای احساسی.صدای اذان موذن زاده.دیدن قیافه بچه ها روز عید.خونه های قدیمی که گوشه اتاقشون یه سماور با یه سینی گذاشتن و ظرفاشون برنج و مس و نیکله.گل مریم و عطر کلوئه رو و مردایی که اسپرت میپوشن و زنهایی که کم ادعان و پراز مهرند و ستاره های کویر..

چند چیزو اصلا نمیتونم تحمل کنم جلسه ایی که توش از یکی الکی تمجید و تعریف کنن.ادمهای لوس  و پر رو رو شکلکهای بلاگفارو .ادمهای خسیسو .ترافیکو ادمهای یک بعدیرو و دچار دگماتیسمو و... انسانهایی که فکر میکنند دیگران نفهمند

شما چه چیزاییرو؟؟؟؟

زیر زمین

روزگار را همچون مخلوط کنی دیدم که هر لحظه یکی را بالا برد و دیگری را ته نشین ساخت وآنقدر ادامه داد تا همه

له شدند پس غره مشو تو که امروز بالایی فردا زمان ته نشین شدنت میرسد اینرا شک مکن.آنقدر ها هم بچه

نبودم که اقای...که الان مقامش به ... ارتقا یافته در زیر زمین  از دست ساواک پنهان بود و دیری

نگذشت

که ریس ساواک در همان زیر زمین از دست دولت  پنهان شد. طوری زندگی کن که اگر زمان ته نشین شدنت

رسید در زیر زمینی به رویت باز باشد

روزگار است انکه گه عزت دهد گه خوار دارد

چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

پی.ن:به دستور یکی از کسانی که به من محبت دارند یه کمی تغییرش دادم تا بمانم

کهنه نوشت:قبل از اینکه درباره راه رفتن کسی نظر بدی با کفشهایش چند قدم راه برو


پرواز

ای یار روح افزای من پرواز را آغاز کن اینجا برای ما کم است بال و پرت را باز کن وقتی دلگیری و تنها چشمهایت را ببند پرواز کن تا حس کنی رسیدی به یه ابر بشین روی ابر نگاه کن...شهرت رو میبینی ببین ادمها چقدر کوچیک شدن تمام خیابونها شدن اندازه یه خط باریک..باز چشاتو ببند برو بالا و بالاتر حالا دیگه کشورتم میبینی حتی همسایه هاشو و اگر فقط یه کم دیگه پراتو باز کنی کره زمینو میبینی..درست نگاه کن چقدر کوچیک شده همه چی..حالا فکر کن چیزایی که تو رو آزار میده چقدر بی معنیه ادمهایی که اذیتت کردن..کشوری که توش بدنیا اومدی..همینطور کشوری که فکر میکنی مدینه فاضله ته..ببین چقد سیاستو دولتو تحریم و هواپیمای بی سرنشین و با سرنشین مسخره س..فکر کن اون دوستی که بهت نارو زده اصلا گم شده... باور کن همیشه همینطوریه..همه چی کوچیک و هیچه تو دنیاتو وسیع کن...بال و پر بگشا.. دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ...ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ...

دریا

دریا کور است

آرام اما نابینا

شب را نمیبیند

امواج سر در گمند و

سر در گریبان

دریا آرام است

دریا درد ماهیهارا نمیفهمد

فردا که خورشید بتابد

از دریا گله خواهم کرد

سکوت دریا باورنکردنیست

روزی من این سکوت را  خواهم شکست

حتی اگر در ژرفای آب خفه شوم

روزی من خورشید را به دریا نشان خواهم داد

حتی اگر زیر تازیانه های شب جان دهم....

هوا بس ناجوانمردانه سرد بود

به دیماه که میرسیم کمتر کسیست که فاجعه زلزله بم را به یاد نیاورد.بم شهرستانیست در 180 کیلومتری کرمان که  از مناطق گرمسیر این استان و محصولاتش خرما و پرتقالست و مردمانی خونگرم و اکثرا داری صدایی خوش دارد.اما آن صبحگاه شوم چنان این شهر و مردمش را نابود کرد که فکر نمیکنم به این زودیها بتوانند آن فاجعه و پی امدهای آنرا فراموش کنند..صبح زمستانی بسیار سردی بود و اکثرا خواب بودند ساعت دقیقا پنج و بیست و پنج دقیقه صبح  پنجم دیماه بود که لوسترها چنان تکان میخوردند که من با توجه به آشنایی کامل به علائم زلزله باور نمیکردم این فقط یک زلزله باشد اما بود ..فهمیدم که فرصتی برای در رفتن نیست فقط دخترک را محکم در بغل گرفتم طوریکه اگر سقف فرو بریزد من حائل بدن او باشم و ضربه های آجرهای سقف با وجود بدن من بر روی دختر او را حفظ کند.بعد از اینکه تکانهای شدید تمام شد سیل تلفن شروع شد خواهرم اولین بود:خوبی ؟دختر چی؟گفتم مرکز زلزله کجا بود گفت میگن بم بوده ..فکر میکردم مثل همیشه فقط همه را خانه خراب کرده و نه تمام آشیانه ها را نابود..ساعت هفت بود که فهمیدم   همه دوستان فامیل.آشنایانی که آنجا داشتم رفتند و ساعت هشت بود که فهمیدم دختر عمه ام و بسطامی هم در بین آنها بودند و ساعت هشت و نیم بود که فهمیدم باید بپرسم کی نرفته؟تمام دنیا و از تمام شهرهای ایران برای کمک آمدند.هنوز تصور صحنه هایی را که دیدم منو به یاد تصویری که از قیامت توی ذهنم کرده بودند دارد.همه دردها به کنار اما من به چشم خود حیوانات انسان نمایی را دیدم که دست زنهای مرده را برای برداشتن النگوهایشان میبریدند.مسئولانیرو دیدم که تجارت پتو و چادر و وسائل خارجی رو شروع کردند و هنوز کیفهای اهدایی آمریکا رو با مداد رنگی و نقاشی و پیغام دوستیشونو توی منزل دارند.متاسفانه تعداد زیادی از هم استانیهای من از بین رفتند و کسانی هم که ماندند دچار بیمارهای گوناگون روحی شدند.فرزندان یتیم باقیمانده در محلهای مختلف نگهداری میشوند ولی بلا استثنا دچار مشکلند.

صدای خوب در بین مردم بم ارثیست داریوش رفیعی.کورس سرهنگزاده و بسطامی  و بهزاد از آن جمله اند زنهای بم نیز صدای بسیار زیبایی دارند اما بدلیل تعصب در میان جمع و خصوصا آقایان نمیخوانند

خشم طبیعت است من تسلیمم اما چیزی که هرگز رهایم نمیکند ادمهاییست که در اثر زلزله بم ثروتی آنچنانی بهم زدند و بدون هیچگونه عذاب وجدانی در مقابل چشمان من رژه میروند

یاد آن عزیزان را گرامی میداریم

نوشته های من تلخ است میدانم اما شیرینی پیدا کنید و بگویید در باره آن بنویسم واقعیتهای زندگی اکثرا تلخندو من فقط متاسفم که هیچوقت نتوانستم سیر بخوابم و به گرسنگان فکر نکنم

این شعرو سودی عزیزم برام فرستاده..دوست دارم عزیزم و امیدوارم خدا تو و سوگندتو حفظ کنه

من ارگ بمم خشت به خشتم متلاشی

تو نقش جهان هر وجبت ترمه و کاشی

در هر نفس این است دعایم

در زیر و بم خاطره افسرده نباشی


با آرزوی زمستانی زیبا برای شما