بهار

اندک اندک میرسد اینک بهار

خوش بحال روزگار

نمیدانم لیاقت اینهمه لطف دوستان را دارم یا نه هر چه هست تنها همین دلبستگی ها و وابستگی هاست که آدمی را میخکوب میکند وگرنه مرز بی معنیست.میتوان دل کند و رفت و همه چیز را به فراموشی سپرد اما مگر میشود پس تکلیف دل چیست؟

چند وقت اخیر باز بهم ریختم نمیدانم چرا اسفند و شهریور همیشه حالم خراب است شاید یک نوع دلتنگی شاید هم جنون ادواری و انهایی که مرا میشناسند معتقدند که خیلی ایده آلیست هستم من نمیدانم مبتلا به کدام ایست هستم هر چه هستم خیلی چیزها به دلم چنگ می اندازد و اینرو هم به خوبی فهمیدم که نباید سست شد نباید تن به این افکار داد نباید وا داد باید زندگی کرد و مقاومت باید تمام زور و توان را در مشتان جمع کرد و در مقابل دور گردون ایستاد روزگار مرامش شکست ماست ما نباید تن بدهیم به این جنگ نا برابر.سال جدید و رسیدن فصل سبز را به فال نیک میگیریم به امید برقراری آرامش روحهای نا آراممان

تبریک ساده مرا بپذیرید .

از بیست و ششم نخواهم بود و این مرا دلتنگ میکند از صمیم قلب برای همه آرزوی سلامتی و شادی دارم.

بهارتان خوش!!

پی نوشت:گاهی آنقدر دلتنگ کسی میشوی که دلت میخواهد سرت را به دیوار بکوبانی!

پرواز را بخاطر بسپار...با پرواز هزار تومانی به محک کمک کنیم

نصیحتهای مادرانه:اینقدر توی سیاهچالهای خاطرات غوطه ور مشو امروز بخندی همونه گریه کنی و غم بخوری هم همون..برای خودت خدایی دست و پا کن روزی میرسه که دلت میخواد باهاش حرف بزنی...اگر پارتنر زندگیت (چه دوست چه بوی فرند چه گرل فرند چه همسر و حتی سگی که خریدی تازگیا)باعث رنجت شده ولش کن چون تو شریک گرفتی که آرامش پیدا کنی نه اینکه همون یه ذره آرامشم ازت بگیره..هیچوقت نگو پول ندارم فلان چیزو بخرم بگو دارم ولی دوست ندارم بابت...بدم ..اینو بدون اگه بلد نباشی از وضع موجود لذت ببری و خوشبخت باشی اونور دنیا هم که بری یاد نمیگیری..خودتوقاطی سیاست مکن بحثای داغی که تو راه میندازی نشون میده تو ساده ایی دولتها سناریوهای از پیش تهیه شده این که فقط یه عدهایی بازیشون میکنن..هی مگو آیندم چی میشه هرچی میخواد بشه فکرشو مکن از کجا مطمئنی که فرداییم هست..نامردی مکن این یکی بد جوابی داره..طرف مقابلت هر کار میخواد بکنه تو شرط آدمیتو بجا بیار..طرف مواد مرو اگر رفتی ولش کن زندگی بدون مواد هم ممکنه..آدمهایی که کارای عجیب و غریب میکنن و لباسای عجیب میپوشن و زنهایی که آرایشهای عجیب میکنند ادمهای خیلی تنهایین تحقیرشون مکن محاکمه شونم مکن..فکر مکن اگه هفده رکعت نماز میخونی جات تو بهشته رفتن به بهشت یک ملیون راه داره..و نهایتا

چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت....بشنو که پند پیران هیچت ضرر ندارد

نوروز پیروز

برداشت آزاد


ندانم کجا دیده ام این روایت و یا از که بشنیده ام این حکایت

یکی از بزرگان اعراب یثرب که می داشت جمعی به زیر حمایت

بهنگام نزع روان، وقت مردن همی خواست او از یکایک رضایت

تمام قبیله رضا گشته از وی رضایت گرفت او بحد کفایت

به ناگه بیاد آمدش اشتری را که مرکوب او بوده است از بدایت

به جنگ وبه صلح وبه صحرا وهامون کشیده است بارش بدون شکایت

زده خیزرانش همی سخت برسر همی ره نوردیده با او به غایت

فراموش کرده رضایت بخواهد ببندد دهان شتر از سعایت

بفرمود اشتر نمودند حاضر کشیدش به سر دست لطف وعنایت

به او گفت: کای اشتر سالخورده تو در عمر کردی بمن بس رعایت

سواری بمن داده ای از جوانی به کوه و بدشت و به شهر و ولایت

بسی صدمه ها برتو از من رسیده به حدی که شدلنگ از آن دست وپایت

زمن باش راضی دراین وقت آخر تو بگذر ز تقصییر من با رضایت

زبان شتر باز شد بهر پاسخ به امر خدا گفت : این نغز آیت

رضا هستم از هرچه کردی تو بامن چو بودی مرا صاحبی با درایت

خوراندی بمن بهترین خار صحرا به آبم نمودی ز زمزم سقایت

ولی نیستم راضی از یک گناهت چو بود آن گناه تو بر من جنایت

تو می بستی افسار من بر دم خر که ره را نماید بمن خر هدایت

شتر می رود زیر هر بار سنگین ولی سخت باشد براو بی نهایت

که افسار او را کشد یک الاغی رود زیر بار خری بی کفایت

نمودم من این قصه رانظم شاید بماند ز من یادگار این حکایت

بخوانند درد دل اشتران را همی ساربانان با عزم و رایت

نبندند بند جمل بر دم خر که((همت) )بگوید لغز یا کنایت

پی نوشت:تو خود بخوان و بدان...

پی نوشت2:شاید این اخرین پست من باشد شاید هم نه اما خیلی خسته ام     میروم تا شاید شما هم از نالش های من خلاص شوید اینروزها چراها اذیتم میکنه باید با خدای خود خلوت کنم و خیلی چیزارو ازش ببرسم که چرا؟

هر کجا رفتم بمانم در به رویم بسته شد

عاقبت  این دور گردون از دعایم خسته شد

من نفهمیدم گناهم چیست دردم از کجاست

شک ندارم که خدا هم از من و ما رسته شد

ن س ر ی ن

آزادی

مادر میگفت درس بخوانید هنری یاد بگیرید که مثل ما نشوید

ما میگوییم درس بخوانید هنری یاد بگیرید که لااقل مثل ما بشوید

نسل آینده چه خواهد گفت؟

اصل نوشت:

وبلاگ نویسی ما فرهیختگان :

از خاله خانباجیا که میگریزیم سر خواهرشوهر و مادرشوهرو که زیر آب میکنیم.غرغرای این و اونو که دائم سرکوفت میزنن که تو همش پای این نکبتی(منظور همین رایانه)هستش را ساکت میکنیم همکارای عزیزو که میپیچونیم تا ادرس وبمونو نفهمند تا احیانا ماسک مومیی که هر روز به چهره میزنیم تا کسی پی به درونمون نبره و کسی در خوشبختی بی حدمون شک نکنه...میرسیم به خواهر شوهرای مجازی..غرغر شنیدن های مجازی و غیور مردان مجازی که می اندیشند ما ناموسشانیم و روی ما غیرت نشان میدهند که چرا فلانی لبخند زد و چرا بهمانی گل فرستاد.این قصه زنهای وبلاگر ماست و مردها بدتر  از زن جماعت .. معشوقه مجازی پیدا میکنند که حتی به کامنتهای تبلیغاتی هم حسادت میکنند که چرا برات نوشته زود بدو بیا یا این رعنا کیه که میگه عزیزم چرا باهات صمیمیه و....و گاهی مجازا فکر میکنیم که دل بسته ایم با خودمان میگوییم آن عشقهایی که طرف رو میبینی لمس میکنی و شاید از میمیک صورتش میفهمی راست یا دروغ میگوید فرجامش چیست چه برسد به اینکه عاشق مجازی شویم البته الهی شکر از ما دیگر این مسائل گذشته اما درد دلهای یک صمیمی منو به فکر وادار کرد که چرا همدیگه رو راحت نمیذاریم شاید دور از جون شما وقتی هم که فوت نمودیم انجا به روابط ما با نکیر و منکر گیر بدن دوستان  از همه بدتر کسانی که شدیدا مذهبی هستند و فکر میکنند شش دانگ بهشت مال انهاست بقیه را به شکل اژدهاهایی میبینند که به محض رفتن از این عجوزه هزار داماد در آتش سوزان جلز و لز میکنند و شاید همین دوستان وبلاگی عزیز بیایند شفاعتشان را بکنند من خرده ایی بر هیچکس نمیگیرم چون یاد گرفتم هر کسی رو همونطور که هست بپذیرم ومطمئنم خداوند حساب و کتابش چیز دیگریست و روزهایش را با خندیدن به افکار ما سپری میکند اما کلا اگر یاد میگرفتیم همدیگرو هر چی هستیم راحت بذاریم چه گلستانی میشد زندگی ما مگر نه؟

 زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه؟

 ساغر و باده بود بر سر دستم به تو چه؟

 تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا؟

 من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه؟

 تو که مشغول مناجات و دعـــائی چه به من

 من که شب تا به سحر يکسره مستم به تو چه؟

  آتش دوزخ  اگر قصد تو و ما بکند

 تو که خشکی چه به من ، من که ترستم به تو چه؟