خواب دیده ام

سلام دوستان گلم.دیدین وقتی تلویزیون کم میاره هی فیلم تکراری پخش میکنه منم امشب توی نوشته های قبلیم میگشتم تا یه پست تکراری بذارم..هر چی گشتم دیدم چند تا از دوستان هستند که شاید چهار ساله خواننده وبلاگم هستند تازه خیلیاشونم از قبل  تو اون سایته که فیلتر شد منو میشناسند فکر کردم که بهتره که پستهای تکراریمو بذارم واسه بعد... خب وقتی تازه ایی نیست به همین شعر نما بسنده میکنم

این روزها بی بهانه من شادم

پروانه وار میگردم و آزادم

پرواز میکنم در آسمان چون باد

سرمیدهم ترانه عاشقانه. شاد.

حس میکنم که باز جوان شده ام

سرشار و عاشق و پر توان شده ام

آشوبهای درونم همه تمام شده

زخمهای دلم نیز التیام شده

خواب دیده ام:زنان همه شادند

مردان خوب وطن نیز آزادند

امید در چهره ها همه پیداست

دلها تهی زکینه.عاشق و شیداست

خواب دیده ام.تعبیر میشود میدانم

صد قل هو ال نذر کرده ام که میخوانم!!

صد البته همه میدونین که :شاعر نی ام و شعر ندانم که چه باشد من مرثیه خوان دل دیوانه خویشم!!

پی نوشت1نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت پسرم یک بهار یک تابستان یک پاییر و یک زمستان را دیدی از این پس همه چیزجهان تکراریست جز مهربانی!

میسپارمتان به خالقتان


رو..


درود

تا بحال با خودتو فکر کردین رمز موفقیت انسان چیه؟تلاش؟درس؟استعداد؟پول؟نه عزیزان همه تون اشتباه کردین رمز موفقیت آدم فقط رو هست بله درست شنیدین رو !! میگین نه من ثابت میکنم که تنها سرمایه بدردبخور و کم زحمت داشتن رو هستش و بس یه نمونش این همسایه عزیز ما هست که دیشب اومده دم خونه که حواستون باشه پسر من برای درس زبان فقط یک شنبه ها وقت داره ها!!!این در حالیه که این خانوم هر روز شاهده من حتی بند کفشمو تو آسانسور میبندم یا دستام پر خریده دارم میبرم بالا یا دارم میدوم که به کلاسام برسم..گفتم به خدا من اصلا وقت نمیکنم که شروع کرد به اصرار که من میخواستم براش معلم خصوصی بگیرم نذاشته و گفته فقط درس دادن شمارو قبول داره (پنج ساله که من معلم بی جیره مواجب این اقا هستم)دلم میخواست موهامو اونقدر بکشم که از جا کنده شه .سال گذشته یک بار گفتم دیگه نمیام چون پسر شما به درس گوش نمیده که اشک تو چشاش جمع شد و شروع کرد به قسم دادن و این حرفا که من بازم رفتم

مورد دوم همین دیشب دوستم زنگ زده و بعداز احوالپرسی میگه چهار ملیون داری به من بدی چون یه ساید بای ساید خریدم پول ندارم و این در حالیه که اون هفته حساب منو مسدود کردن چون ضامن همین علیامخدره شده بودم!!گفتم نه من خودم کلی گرفتاری دارم یعنی برام عجیبه ادم پول قرض بگیره برای پز دادن!!

حالا حتما میگین من نه گفتن رو بلد نیستم باور کنین خیلی محکم هم میگم نه ولی مگه از رو میرن..شما هم دور و برتون نگاه کنید از این موارد زیاد میبینین..اصلا اگه دور و برتون نیست میتونین اخبارو نگاه کنید تا بفهمین رو چه قدرتی داره!!

 پی نوشت :انگار روی ترد میلی ایستاده ام که کسی روی دور تند و شیب تنظیمش کرده  دستهایم درد میکند و پاهایم گز گز ..دلم میخواهد بایستم دلم میخواهد کسی این ترد میل را از کار بیندازد اما نمیشود پاهایم خسته شده و هر کدام به سویی میرود قلبم تند تند میزند تمام بدنم خیس عرق است اما حتی برای لحظه ایی نمیشود متوقفش کرد یا حتی سرعتش را کم کرد سرانجام اینهمه دویدن و در جا زدن چیست ؟

جنایت

سلام بر شما مهربانان هوای دلتان صاف و افتابی

اینروزها گرفتارم نه اینکه فکر کنید سرگرم پروژه فرستادن دومین میمون به فضا هستم نه همین کارهای معمولی زندگی ولی هر چه هست بیش از توان من هست..کارهای منزل و درس و مدرسه و کانون از یک طرف مهمانیهای لازم الاجرا از طرف دیگر و در این میان تجربه چیزهایی که نمیدانی اسمشان را چی بگذاری داستان از این قرار هست که یکی از دوستان زنگ زد و گفت کی وقت داری ببینمت گفتم بخدا وقتی ندارم اگر از نه به بعد میتونی بیا خونه گفت باشه ..امد و برام تعریف کرد از دخترش و پسریرو که دوست میداشته و خانواده پسر مخالفت کردن و پسر ازدواج کرده و خانومش هم بار دار هست گفتم خب به سلامتی حتما قسمت نبوده و خیره گفت آره ولی ماجرا همین که نیست دختر خانوم من دست از سر پسره بر نمیداره و بهش زنگ میزنه..گفتم این دیگه غلط اضافیه گفت حالا فردا به بهانه ایی میارمش ببین چی میگه گفتم باشه حرفی نیست بگذریم که بعد از رفتن ایشون دختر خانم بنده کلی جیغ کشید که چرا برا خودت دردسر درست میکنی و به تو چه مربوط مگه تو اجیل مشکل گشایی که تقریبا دو ساعت برا اون روضه خوندم که دخترم مگه همه ادمها میتونن بگن به ما چه یعنی دنیا به اونجا رسیده که هیشکی به داد کسی نرسه و..که با خاموش کردن تی وی و پرت کردن کنترلها به داخل جلدشون این بحث تموم شد و فردا دوستم ودخترش  اومدن محل کار من و بعد دوستم به بهانه ایی رفت .بعداز  کلی حرفهای بیربط پرسیدم پانی چیکار کردی با اون پسره که دوستش داشتی گفت هیچی خونواده ش نذاشتن  و اونم رفت ازدواج کرد و تازه خانمش باردار هم هست ولیمن هنوزم دوستش دارم و اخرش هم با همون ازدواج میکنم گفتم با وجود زن گفت اره ... گفتم و اون بچه؟ گفت برام مهم نیست گفتم عالیه! پس قصد داری  اشیانه بر ویرانه لانه دیگری بسازی ..جواب نداد گفتم قربونت برم اونایی که واسه ادم خودکشی میکنن چی از کار در میان  دیگه تکلیف تو که بری زن دوم بشی با وجود زنیکه با هزار امید اومده ازدواج کرده و یک طفل بیگناه رو تو راه داره معلومه..گفتم حالت از حتی فکر کردن بهش به هم نمیخوره گفت اخه من خیلی دوستش دارم حق من این نبود گفتم ولی حق زن اون این هست آره؟تازه اگر پسره واقعا تورو میخواست که به این زودی نمیرفت زن بگیره (  در ضمن این آقا با وجودیکه اظهار میکرد زنشو دوست داره و از زندگیش راضیه انگار بدش نمیومد یه عاشق جان نثار هم داشته باشه و به عبارتی با دست پس میزد و با پا پیش میکشید) حتما این خودخواهیای تورو دیده رفته گفت من خود خواهم؟گفتم آره تو چرا فکر کردی که بنده خاص خدا هستی و حتما باید به تمام خواسته های بجا و نا بجات برسی و گفتم تو احتمالا از چیزی تو زندگیت دلخوری و به این وسیله داری انتقام میگیری که بغضش ترکید و گفت اره میخوام مامانمو بچزونم گفتم پس همه این فکرای شیطانی برا همینه گفت نه ولی آره مامانم فقط برادرم فرزندشه تمام پولاشو برا اون هزینه میکنه واز کاراهای مامانش گفت و گفت و گفت ...دیدم واقعا مادرشون خیلی بین اونا تفاوت قائل میشه  تا اخر گفتم ببین بعضی از عشقها به سرانجام نمیرسن و این شاید غمگین باشه ولی اجتناب نا پذیره..باید بذاریشون گوشه دلت و هروقت از همه دنیا ناامید شدی بهشون رجوع کنی و تو ذهنت مزه مزشون کنی که یادت بیاد چیزای قشنگیم تو دنیا هست فقط در همین حد و در مورد مامانت هم من بهت قول میدم تو هم قول بده که همین الان اون بندهخدارو بذار گوشه دلت تا ابد....امروز زنگ زد و با بغض.. گفت خاله گذاشتمش گوشه دلم..خیالت راحت

گاهی اوقات ما والدین جنایت میکنیم...