آیینه

امروز بعد از مدتها به آیینه نگاه کردم.آثار گذشت زمان رو توی چهرم دیدم اصلا متاسف نشدم هر دوران زندگی مزایای خودشو داره اما چیزی که برام عجیب بود اینکه چطور زمان به سرعت برق و باد گذشت .گذشت زمانو باور ندارم چون گاهی   حس میکنم کودکم و وقتی از همه دنیا خسته میشم و میترسم به آغوش مادرم پناه میبرم و گاهی حس میکنم نوجوانم منتظز یک عشق افسانه ایی اما وقتی از چهار تا پله بالا میرم و زانوام درد میگیره یا دکترم میگه این دردها تو سن شما طبیعیه میفهمم که چه گذشت و بعد فکر میکنم آیا بیهوده زندگی کردم؟به قضاوت خودم و کارهای زندگیم مینشینم به کودکیم نوجوانیم جوانیم و میانسالی .نه بیهوده نبود.من فرزند خوبی بودم تا لحظه مرگ پدر کنارش بودم و کاری که اذیتش کنه نکردم.برای مادرم هم همدم و دلسوز و همینطور برای خواهران و برادرم هیچوقت با هم مشکلی نداشتیم .هنوز هم که همه ماچهل سالگیرو رد کردیم بهترینرو برای همدیگه میخواییم.من درس خوان بودم.توقع اضافی از خانواده نداشتم فقط پدرم روز اول کلاس اول باهام تا مدرسه اومد.بعدش دیگه اگه دیپلم گرفتم دانشگاه رفتم کلاس زبان و ...رفتم اونا اصلا نفهمیدند من مادر خوبی  بودم به گفته دخترم البته. نهایت تلاشمو برای اینکه زندگی خوبی داشته باشه کردم.هنوز یک کلمه توهین آمیز بهش نگفتم.من دوست بدی نبودم حسود نبودم.اسرار مردمو برملا نکردم به عقاید همه احترام گذاشتم.همیشه کار کردم از کسی توقع کمک مالی نداشتم جون کندم اما با عزت زندگی کردم.تا جایی که میتونستم به همه کمک کردم.سعی کردم معلم خوبی باشم دانش اموزامو دوست داشتم درکشون کردم

وقتی به گذشته فکر میکنم نقطه سیاهی نمیبینم شاید خیلی از خودم راضیم یا شایدم بقول جوانهای امروز توهم زدم.اما یک انسان باید از خودش راضی باشه..دیری نمیگذره که شما هم باید به قضاوت خودتون بنشینید کاری نکنید که اگر یه روزی مثل من تو آیینه نگاه کردین و یاد گذشته افتادین خجالت بکشید

بخدا اصلا فرق نمیکنه مرکبی که سوارش میشین بنز باشه یا پراید یا وسیله نقلیه عمومی یا خونتون 40 متری باشه یا  2000 متری غذاتون نیمرو باشه یا استیک با سس قارچ لباستون مارک باشه یا از تو حراجی خریده باشید اگر زندگی مرفهی دارین قدرشو بدونین اگر میشه تلاش کنید بدست بیارین ولی اگر ندارین غصه نخورین که همه اینها سرابه

با توجه به تمام تجربه های من اگر نسبت به همنوع خودتون یا حتی غیر همنوع مثل حیوانات مهربان باشید و مردم رو قضاوت نکنید بعدا از خودتون راضی خواهید بود

به شب یلدا نزدیک میشیم و همه به هم تبریک میگن اما بهترین درس شب یلدا این میتونه باشه که طولانی ترین سیاهی ها و رنجها هم صبحی داره و سحری..شاد باشید

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

من که میدانم یک شب یا صبح

که هوا سرد و کمی بارانیست

به سفر خواهم رفت

و فقط یک چمدان بار سیاه

توشه ای از همه تقصیر و گناه

برمی دارم

تا بخود می آیم

بلمی کوچک و کهنه خانه ام می گردد

تا بخود می آیم پیکری میبینم بی حرکت

با خودم میگویم این منم؟

آنکه بخود می بالید؟

انکه به صورت خود می نازید؟

مردمی میبینم تهلیل گویان

پیکر سرد مرا میبرند بر شانه

انزمان میفهمم

آمد آن لحظه پایان آن افسانه

با خودم خواهم گفت

ایکاش

مهربانتر بودم

میکشیدم ایکاش

دستی به سر بچه یتیم کفاش

میزدم لبخندی به همان مردک پیر نقاش

یا همه آنهایی که

به یک خنده من

شاد و لبریز غرور میگشتند

ایکاش بر سر مادر پیرم سر نمیدادم داد

وای بر من ای داد

میرسد صدایی از دور بگوش

میرسد صدایی از دور بگوش

پدر است

دگر دیر شده دخترکم

که دگر دیر شده دخترکم

مردمی میبینم جمع بر یک سر گور

مردمی کاینک نه شادند نه غمور

پیرمردی

ایستاده ته گور

قران را به غلط میخواند

همه را می پرسد

آدم خوبی بود؟

آدم خوبی بود؟

عده ایی بس معدود

میفرستند صلوات

میفرستند صلوات

پی نوشت:تکراریست مال خیلی وقت پیشه اما تکرار کردم که یادم نره مرگ من روزی فرا خواهد رسید

پی نوشت 2:افسرده نیستم زندگی میکنم.خورشید را باور دارم.اما یاد اینکه روزی تمام این دغدغه ها  تمام میشه به من نیرو میده که شاد باشم.


شرم بادت روزگار

خوش بحالتان!!!!

شمارا نمیگویم آنان را میگویم که راحت میتوانند بخوابند در حالیکه مردم از شدت تورم و گرانی مثل مار به خودشان میپیچند

شرمتان باد!!!!

شما را نمیگویم با کسانی هستم که فکر میکنند مردم فهیم ایران احمق هستند و شعارهای ناشی از توهم آنان را باور دارند

جهنم ابدی جایگاهتان!!!!

با شما نیستم با کسانی هستم که لبخندهای مردم را به زهرخند تبدیل کرده ایدو از کودک تا سالمند از دست آنها سر به زانو دارند

ابر سیاه آسمان ایران را پوشانده.مردان دیگر به چشمان فرزندان خویش از خجالت نمینگرند و زنان از بس فلسفه به خورد فرزندان خود داده اند دهانشان کف کرده جوانان ما دائم به خود بی خبری تزریق میکنند و دختران ما برای تکه لباسی خود را میفروشند

و تو از بهشت  و جهنم میگویی و باز بساط عاشورا پهن کرده ایی و از ظلم بنی امیه میگویی و بر او لعنت میفرستی یعنی او از تو بدتر بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چشمان کورت را باز کن!!!!

شما را نمیگویم با آن کوردلانی هستم که جوانان ما را تلو تلو خوران در خیابان نمیبینند.مردم افسرده ما را نمیبینند و کودکان بیگناه این سرزمین را نمیبینند..آنها هیچ چیز را نمیبینند...هیچ چیز را

و من امروز شکستم..هیچوقت از زبان کودکی شش ساله نشنیده بودم که بگوید دلم میخواهد بمیرم و در جواب چرای من گفت:چون بابا و مامانم همش دعوا میکنند چون بابام پول نداره..............................................

و من هم امروز همراه با آن کودک 6 ساله آرزوی مرگ کردم..کاش داوطلب بازرسی نمیشدم

بی عدالتی

اینروزها بیشتر از خورشید بیشتر از ماه و ستاره ها بی عدالتی را میبینیم آنقدر که توانمان بریده شده.همه جا

کشور به سوگ عدل نشسته..در بین کارمندان هم همینطور هست چندروزیست که اعلام کردند همه کارمندان

بروند و حکم جدیدشونو واردسیستم کنند همه سازمانها اینکارو کارگزینی برای کارمندان انجام داده بجز آموزش

و پرورش وقتی اعتراض میکنی میگویند تعداد شما زیاد است..حرف از یکسان بودن حقوقها هست اما دقت که

میکنی هنوز کارمندان بعضی از وزارتخانه ها اوضاعشان بهتر است و این بیعدالتی اینقدر رویش زیاد گشته که به

درون خانواده ها راه پیدا کرده به اندازه ایی که پدر یا مادر یکی از فرزندانش را بیشتر دوست میدارد درجوانها

هم علاقه به بی عدالتی مشهود است اینقدر این مسئله برایشان جا افتاده است که یکی از دوست

دخترهایشان را بر دیگری ترجیح میدهند اینها همه بغیر از کاخ و کوخهایی هست که در گوشه و کنار شاهد آن

هستیم من در حیرتم حال که بیعدالتی خودش را بطور کامل از همه پنهان میکند چطور مردان مملکت من میروند

و دو سه زن اختیار میکنند آنانکه از دین مبین من از این مطلب خوششان آمده چطور به تبصره های آن توجه

نمیکنند.قصد زیاده گویی و باز کردن این مسئله را ندارم چون سرم شدیدا درد میکند و باد آنرا بدتر میکند..

پی نوشت:یکی از دوستان گفته معلوم نیست این پست جدیه یا طنز گفتم قربون شکل ماهت من فقط گفتم بیعدالتی لازم به توضیح نیست یه نگاه که به دور و برت بندازی صدتا مثال میبینی.من که نمیتونم از بیعدالتیها بنویسم زدم به طنز..طنزهای تلخ به نظر مسخره ..

وبلاگ

دنیای مجازیست دیگر...انسانها همه واقعیند با احساس و نیک ..اما نوشتن را که شروع میکنی مانند

درختیست

که میکاری نگهداری میخواهد و رسیدگی ولش که بکنی به امان خدا میشود مثل وبلاگ من سوت و کور

کم کم فراموش میشوی و از یادها محو میگردی.

و دلت تنگ میشود تنگ همه  دوستان همه نظرهای عمومی و خصوصی ...مخصوصا که سنت از همه بیشتر

باشد

و محرم اسرار همه باشی و به نوعی مادر همه باشی و ناگهان همه را رها کنی..

اما در این میان کسانی هستند که از یادت نبرده اند و بودنت برایشان مهم است و همین دلت را گرم میکند و

خوشحالی که هنوز مهربانی زنده است

خیلی از دوستان لحظه ایی مرا در این چهل و چند روز تنها نگذاشتند و من را با تمام گرفتاریهایم که شکر خدا

خیر بود از خاطر نبردند... دوستتان دارم..