طرحی نو


سلام زندگیتان شاد بدور از تکرار آیینه دلتان صاف بدور از غبار

بلانسبت گوساله ایی باید از جنگلی می گذشت تا به چراگاهش برسد  گوساله بی فکر بود و راه پر پیچ و حمی برای خودش باز کرد و روز بعد سگی از آنجا میگذشت از همان راه استفاده کرد مدتی بعد سگ  راهنمای گله هم گوسفندان را از همان مسیر عبور داد مدتی بعد انسانها هم از همین راه استفاده کردند می امدند میرفتند بالا میرفتند پایین می امدند شکوه میکردند ناله میکردند اما هیچ کس حاضر نشد راه جدیدی باز کند بعد از مدتها آن راه خیابان اصلی یک روستا شد و بعد خیابان اصلی یک شهر همه از این مسیر ناراحت بودند مسیر بدی بود اما به تنها چیزی که فکر نمیکردند باز کردن مسیری تازه بود همه دوست دارند راهی رو که قبلا احتمالا توسط یک گوساله احمق باز شده بروند و هیچ کس نپرسید و نمیپرسد آیا راه بهتری وجود ندارد؟

زندگی را دیدیم همه جور امتحانش کردیم سر سازگاری ندارد که ندارد ولی آیا وقتش نیست طرحی نو در اندازیم اگر فکر کنیم که مثلا ما ناراحت باشیم فقیر باشیم افسرده بشیم کسی کوچکترین اهمیتی میدهد هرگز! نهایتا چند بار حالی ازت میپرسند و بعد که دیدن حرف زدن با تو یا رفت و امد با تو حالشان را میگیرد میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند و این موضوع چه همسرت باشه چه فرزندانت چه دوستان و چه فامیل همین آش و همین کاسه س پس بهتره که خودمون عقلمونو بکار بندازیم و راهی جدید برای زندگی باز کنیم (اینا فکراییه که الان تو سرم میچرخه وگرنه من مطمئنم شماها همه کارتون درسته)

این تابستان هم رفت و ما دیگر تابستان سال نود و دو را هرگز تجربه نخواهیم کرد کارنامه هامونو بررسی کنیم که تجدیدی و یا مردودی نداشته باشیم!!

گفتم مادر دست از سر من بردار از من گذشته گفت نه تو میتونی تو بلدی رفت و منو ثبت نام کرد خودش رفت کارتمو گرفت برام مداد خرید و پاک کن و منو برد سر جلسه ارشد نشوند خودشم نتیجمو تو نت نگاه کرد و حالا هم رفته ثبت نامم کرده و میگه کجاش بده که مادر و دختر با هم برن دانشگاه؟ارشد قبول شدم!!

صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را        ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

روزگارتون خوش

پس از شاهی گدایی مصلحت نیست

سلام .سلامی گرم از اعماق شب و مهری از جنس زن

مدتیه کم کار شدم و نمینویسم نه اینکه حرفی واسه گفتن نباشه ها ولی گفتنیهارو نباید گفت همه مشغول زندگی هستیم و روزمون به هر نحوی شب میشه اینکه چقدر زندگی بر وفق مراد هست هر کسی خودش بهتر میدونه ولی در یک جمع بندی کلی ملت منتظر هیچوقت لذتی از زندگیش نمیبره البته هستند کسانی که خوشحالند و خر مراد را سوار..ولی ما همچنان در انتظار گودو به سر میبریم که بیاید و زندگیمان به شود بازم فکر نکنید که خودمون هیچ تلاشی نمیکنیم تلاش هم میکنیم اما انگاری گره خورده اونم از نوع کورش! در این شب و روز شدنها و با وجود همه مسائل باید حواسمون جمع بعضی از چیزا باشه مثلا فکر کنید یه ادمی چندین سال کار کرده زحمت کشیده واسه خودش کسی شده یه دفعه بر اثر اتفاقی که حالا هر چیزی میتونه باشه زندگیش از صد رسیده به صفر مثل کسی که تصادف میکنه و مجبوره تمام سرمایه و درامدشو بده بابت دیه یا کسی که ورشکست میشه یا کسی که از کار اخراجش کردند و خلاصه به دلیلی سطح زندگیش اومده پایین..تا حالا به اینجور ادمها فکر کردین هیچوقت خودتونو جای اونا گذاشتین که چقدر براشون زجر اوره که ببینن حتی نمیتونن مایحتاج زندگیشونو تهیه کنند اگه بتونیم یه جوری به اینجور زندگیا کمک کنیم که غرورشون جریحه دار نشه خودش شاهکاره که قدیمیا میگفتند: دارا چو نادار شود دستش گیر و نادار چو دارا شود پستش گیر!!

مردم خیلی زندگی براشون سخت شده یه خرده حواسمونو بیشتر جمع کنیم لااقل خودمون بداد همدیگه برسیم میگم حرفام بوی حرفای پیرزنارو گرفته نه؟همش تقصیر این شناسنامه هست یادمون باشه که پس از شاهی گدایی مصلحت نیست!!

پی نوشت:امشب بعداز چند شب اومدم کمی بنویسم یه بار برق رفت و همش پرید بار دوم دستگاه هنگ کرد منم گفتم بیخیال این مطلب بشم که حتما صلاح نیست که زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد..خلاصه اونو ننوشتم

حرفهای خاله زنکی

دلتون پر امید و لحظه هایتان سپید مغزتون خالی از تردید و عاشق باشید شدید!

حتما یادتون هست که میگفتند مردی میخواست خودکشی کنه و از بالای ساختمون خونش خودشو بندازه پایین و همینطور طبقه به طبقه میومد پایین و همسایه ها و مشکلاتشونو میدید فکر کرد که از همه خوشبختتره و از خودکشی منصرف شد.حکایت همین خونه ماست.من کلا دوست ندارم با همسایه رفت و امد کنم یعنی همینقدر یک سلام و خلاص ولی وقتی اومدم تو این خونه یکی از همسایه ها انگار دوست داشت با همه رفت و امد کنه و خب وقتی تو یک مجتمع بزرگ از زندگی همه بدونی بساط فضولی و غیبت برپا میشه که من اهلش نیستم در عین حال چاره ایی نبود وقتی میومد نمیشد درو باز نکنی.خداییش زن با محبتیه ولی خیلی دوست داره بدونه تو هر خونه ایی چه خبره.یه خرده افکارش قدیمیه.بگذریم.من خیلی تو اخبار شنیدم که زنی ازدواج کرد و فرداش بهانه گیریرو شروع کرد و مهرشو گذاشت اجرا و بعد از گرفتن مهریه طلاق گرفت ولی باورم نمیشد شاید از بس اخبار ما دروغه یکیشم که راست باشه باور نمیکنیم!خلاصه طبقه پنجمی ما یک اقای مهندس با شخصیت و پولدار هست که مجرد بود و همین خانومه که گفتم همش میگفت دنبال یک زن پولدار خوشکله که افتاب و مهتاب هم ندیده باشه تا یک ماه قبل هراسان اومد دم خونه ما که پیدا کرده گفتم چی گفت طبقه پنجی زنی که میخواست پیدا کرد گفتم به سلامتی خلاصه عروسیی گرفتند که بیا و ببین در بهترین هتل و لباس فلان و ...تا جمعه هفته  قبل که دیدیم انگار قشون کشیه چند تا خانوم اومده بودن و جهیزیه رو با عصبانیت جمع میکردن و سوار یک کامیون میکردن.اوناییرو که میشد از طبقه پنج پرت میکردن پایین و بعضیارو هم با اسانسور و راه پله و البته جاکفشی ها و گلدانهای همسایه هارو هم به اینور و اونور پرت میکردن.دختر من که از پنجره نگاه میکرد گفت بیا ببین زنها مثل کولی ها هستند و حالا سرتونو درد نیارم شنبه هفته قبل طلاق گرفتند عروس خانوم از ریش تراش کادویی خانواده عروس هم نگذشت دیگه سرویسهای طلا و هشتاد ملیون پول نقد که جای خود داره .من اصلا هیچ قضاوتی نمیکنم که چرا این اتفاق افتاد چون بین یک زن و شوهر اتفاقهایی میوفته که هیچ کس خبر نداره. من واقعا نمیدونم که کشور ما و مردم ما به کجا دارن میرن ولی دیدن این چیزا به من این حسو میده که کشورم در حال متلاشی شدنه .هیچ کس منکر این نیست که پول چیز خوبیه و کلید هر مشکلیه ولی به چه قیمت؟

ناگفته نمونه که این اقای مهندس زیاد نظری خوبی راجع به زنهای مطلقه نداشت.

یک سری قرار داد نانوشته در دنیا هست که من اصلا در صحتشون شک ندارم.یکی اینکه هر کسیرو که مسخره یا سرزنش کنی همون بلا سرت میاد وقتی میشینی به حرف زدن و مردمو قضاوت میکنی بخدا همون مسئله برا خودت هم اتفاق میوفته و دیگه پول حرام خوردن نداره ممکنه یه چند وقتی با مثلا بنزت و خونه میلیاردیت بقول بنده خدا قمپز در کنی ولی عاقبت از گلوت کشیده میشه میگین نه بشینین و نگاه کنین سرنوشت این ادمهارو...