شبی سرد و کشدار

لیوان آب را روی میز کنار تختش گذاشت طوریکه هیچ صدایی از آن بلند نشود.نیم نگاهی به زنش انداخت که خسته و بی رمق .پایین تختش زیر لحاف گل گلی عروسیشان خزیده.سعی کرد جلو سرفه اش را بگیرد اما نمیتوانست احساس خفگی میکرد طاقت نیاورد شروع کرد به سرفه کردن تمامی نداشت با خودش پچ و پچ کرد چه بود این تحفه لعنتی!زنش بیدار شد

:چی شدی باز

:بخواب چیزی نیست

:چطور چیزی نیست بذار اکسیژنتو وصل کنم

:ایکاش نمیکردی تا منم مثل علی..

:زبونتو گاز بگیر باز دری وری شروع شد نصف شبی

:اخه این زندگیه

:همین که سایه ات هست برا من غنیمته قرصتو خوردی؟

:آره

:من میخوابم بیدارم کن اگه حالت بد شد باشه؟

:باشه بخواب خیالت راحت

بزور خوابش برد باز همان کابوس همیشگی صدای مهیب خمپاره و اصابتش به سر علی

:علی چی شد

:چیزی نیست دارم میرم احمد فقط جان تو و جان محسن حواست بهش باشه رحیمه و محسن.. احمد محسن محسن...

سرفه های پی در پی و تمام شدن کابوس! جواب علیرو چی بدم/؟ بگم علی اینهمه شهیدوجانباز دادیم که چی محسن منکر همه چیز شده !علی حتی منکر خدا!! بگم علی محسن حتی دیپلمم نگرفت؟بگم علی چی؟بگم علی اینهمه همسر شهید و بچه شهید و جانباز و شیمیایی  شدن انتخاباتی! بگم علی برا اینکه بکشونن مردمو پای صندوقها رفتن در خونتون پرسیدن چی نیاز دارین؟علی از محسن که پرسیدن گفته من..هیچی! هیچی! فقط به پدرم نیاز دارم!! علی...محسن...علی ما شدیم یه فحش باورت میشه؟علی بهمون میگن موجی! سرفه های پی در پی و شبی سرد و کشدار!

تی وی

لبخند به لبهای شما حک باشد

 سلام سلامی به گرمای روزهایی که در پیش است سلامی که اینروزها همیشه تاخیر دارد اما خدا میداند که از صمیم قلبم است

روزهای زیبای ماه اردیبهشت رو به اتمام است و برای دیدن این ماه زیبا و بهشتی باید یک سال دیگر صبر کنیم اما فکر میکنم همه روزها میتوانند خوب باشند و زیبا اگر بفهمیم وبدانیم چگونه بگذرانیمشان.زندگی گاهی به نظر غیر ممکن می اید و روزهایش تلخ و کسالت بار اما نمیتوان دائم زانوی غم به بغل گرفت و غصه خورد نهایتا باید زندگی کنیم.من هم سعی ندارم از اوضاع و احوالات روزگار بنویسم که شما با دلی پر از درد اینجا را ترک کنید.ما که دندان بهسازی و انتقاد و تحلیلهای این کشور را کندیم و به این نتیجه رسیدیم جیبها گشادتر از آن است که به این آسانیها پر شود و رفقا فعلا دارند سر قدرت غیبت که هیچ! عیوب همدیگر را چنان برملا میسازند که فکر نکنم هیچ دشمنی در حق کسی انجام دهد و من فقط فکر میکنم که واقعا اگر مرگ نبود ما انسانها چه ها که نمیکردیم  بگذریم که تهوعمان میگیرد از مهوعترین چیزها حرف زدن

بهتر نیست خاطره بنویسیم؟خاطرات روح کنجکاو من که گاهی باعث شرمساریست

ولی شما که نیروهای خودی هستید چه عیب دارد بدانید

ماجرا مربوط میشود به خیلی سال قبل. تازه تلویزیون به شهر ما آمده بود البته من قبلش تلویزیون دیده بودم در تهران ولی راستش نفهمیده بودم که این ادمها چطور داخل ان جعبه کوچک رفته اند و ترسیدم که اگر سوال کنم برایم بخندند تا اینکه تلویزیون به شهر ما امد مغازه ایی نزدیک خانه ما این دستگاه عجیب رو اورده بود و روشنش کرده بود و برفک نمایش میداد و من ساعتها جلوی مغازه آن می ایستادم تا برفک تماشا کنم تا اینکه پدر یک دستگاه تلویزیون شاوب لورنس(مارک) خرید و من که مثلا باهوش بودم زود یاد گرفتم اونو خاموش و روشن کنم که مادرم بسی افتخار میکرد بعد از دو سه ماه تلویزیون اسلاید نشون میداد یعنی ساعتها تصویر یک منظره برفی یا پاییزیرو روی صفحه تلویزیون نشون میدادن و ما هم نگاه میکردیم تا اینکه برنامه ها  شروع شد برنامه ها استانی بود یعنی امکان پخش سرتاسری برنامه ها ممکن نبود برای همین چند گوینده از تهران فرستادن تا اخبار بگه یا برنامه اعلام کنه که اکثرا مرد بودن اون موقع کمتر زنی حاضر میشد تلویزیون کار کنه.پدر و مادرها که نمیدونستن این دستگاه چه خطراتی میتونه برای بچه ها داشته باشه اونارو در دیدن همه فیلمها آزاد میگذاشتند یعنی مثل الان که مادرها فارسی وان میبینن و به بچه ها میگن برین سر درستون و بیشتر اونارو کنجکاو میکنند نبود ما تا اونموقع اصلا چیزی در مورد رابطه زن و مرد نمیدونستم و با دیدن تلویزیون آن شد که نباید میشد من در فیلمها میدیدم که مردها وقتی به زنها نزدیک میشوند آنها را میبوسند برایم عجیب بود که چرا؟و یک حسی به من میگفت این بوسیدن با بوسیدن مادر فرق داره.هر چی میومدم بی خیال این مطلب بشم نمیشد.خلاصه با آن مغز دو گرمی تصمیم گرفتم امتحان کنم و یک شب که از نظر موقعیت سوق الجیشی همه جارو بررسی کردم و پدر از خونه رفت بیرون و مادر تو آشپزخونه مشغول بود و خواهر و برادرای دیگه مشغول بازی بودن در حالیکه نفسم داشت بند میومد دل را به دریا زده و به طرف تلویزیون رفتم و مردیرو که داشت اخبار میگفت بوسیدم و چشمتان روز بد نبینه در اثر تماس دمپایی پلاستیکی با تلویزیون جرقه ایجاد شد و لبهایم پراز خاک نشسته بر روی تلویریون و بدنم مثل جیوه میلرزید و با خودم گفتم خاک بر سر این زنها و مردها!! از چه چیزی خوششان می اید و بعد از اون تازه عذاب وجدان گرفتم که حالا اگر این آقا به پدرم بگوید چه کنم تا سه چهار روز دائم به قیافه پدر نگاه میکردم که ببینم عصبانیست یا نه و دیدم نه خدارو شکر خبری نیست...گذشت و از اون آقا خبری نشد تا اینکه چند روز قبل صدایش را از صدای ا م ر یکا شنیدم باور میکنید همان ترس منو یک لحظه گرفت!!

این خاطره رو قبلا هم در وبلاگ نوشتم اما شنیدن صدای این گوینده باز منو یاد اون انداخت ببخشید اگر تکراریست و صرفا جهت تغییر روحیه نوشته شده خواننده های مرد وبلاگ من لطفا پوزش مرا بپذیرید

 برقرار باشید

بسته پا

سلام و هزاران درود بر دوستان گلم دوستانی که با هزاران لطف سر میزنند و حالی میپرسند و اگر کمی دیر کنم نگرانم میشوند اینروزها شرمنده همه شما شدم بدلیل مشغله زیاد نتوانستم آنطور که باید جوابگوی کامنتهای پر از صمیمیت شما باشم.از طرفی کارم و از طرف دیگر رفت و آمدهای خانوادگی و دوستانه و البته کسالت خودم همه و همه دست به هم داد و مرا معذور ساخت

سال تحصیلی رو به پایان است و من مطمئنم که دانش آموزان در هر مقطعی که بودند هیچ یاد نگرفتند و فقط سر و ته کلاسها به هم پیچیده شد و بچه ها در حالی بک سال بالاتر میروند که به اندازه سه ماه هم نیاموختند.تعطیلی های زیاد و زود برگزار شدن امتحانات باعث شده که دانش اموزان گیج شوند و معلمین گیجتر تنها راهی که میماند آسان برگزار کردن امتحانات است که خدا بخیر بگذرونه من فقط فکر میکنم این آموزش ما به کجا میخواهد برسد با دانش اموزانی که هیچ نمیدانند دانشجویانی که هییچ نمیدانند و پزشکان و مهندسینی که هیچ نمیدانند.در گیر و دار کسالتهای همیشگی مجبور به سونو گرافی شدم و خانم دکتری که سونو رو انجام داد نوشت کیسه صفرا مشکلی ندارد میگم خانم من صفرامو برداشتم  اصلا کیسه صفرایی در کار نیست میگه آهان خب منم منظورم همینه!نداشتن علم کافی در همه زمینه ها رنج است مهندس تاسیسات طوری لوله کشی ساختمان مجاور مارو طراحی کرده که انگار کلاف کامواییست که در هم پیچیده و همه اینها نتیجه عالم نبودن به رشته تحصیلی هست که جوانان انتخاب میکنند روزی که دخترکم گفت من چه رشته ایی رو انتخاب کنم گفتم من هیچ نظری ندارم هر چه خودت دوست داری ولی اگر حتی تصمیم به انتخاب رشته رقص هم گرفتی باید در رشته خودت تک باشی.جدی نگرفتن آموزش از کشور ما اینی ساخته که میبینیم

از همه اینها که بگذریم باور کن

دلم هوای ارمیدن در بستری از ابر دارد در بالاترین نقطه اسمان  و هوای گذران روزهایی در کنار دریای مازندران و هوای روزی را سپری کردن در نهار خوران و هوای قدم زدن در چهار باغ اصفهان و فرو رفتن در غار علیصدر همدان و یاپابوسی غریب خراسان و حس گرمای استان هرمزگان و خیس شدن زیر باران گیلان

چه کنم که بسته پایم!!

http://undermyskin.persianblog.ir را بخوانید شاید خدای ناکرده برای کسی بدرد خورد

زن

سلام ای زن ایرانی ای مطهر ای پاک ای نجیب ای بی باک هر که هستی هر جا روزهایت تابناک

سلام بر همه شما سلام بر همه مادران و زنان خوب ایران .سلام به همه مادرانی که بهشت باقی رو به سرای فانی ترجیح دادند این روز خجسته بر همه مبارک

امروز حس خاصی دارم حس برنده شدن حس به ثمر رسیدن تمام بذرهایی که کاشته ام.چشمان دخترکم مملو از سپاس است..صدها پیام تبریک و لطف دوستان صدها دانش اموز فامیل و گوشیم که مرتب زنگ میخورد و جوابگوی لطف همه هستم و این برایم افتخار است.شادیست عشق است و این برایم همه چیز است

به راستی که بهشت زیر پای مادران است و ما زنان در نیمه راه بهشت!

اشتباه نکنید خودخواه نشده ام این یک واقعیت است که زن بودن و مادر بودن یک موهبت مشکل است درست مثل اینکه کسی برایت هدیه گلدانی زیبا بیاورد که نگهداریش مشکل باشد با تمام زیبایی نیاز به مراقبت شدید و همیشگی دارد.خداوند از زن توقعاتی دارد دنیا از زن توقعاتی دارد مردها از زن توقعاتی دارند و فرزندانمان ! باید توانایی داشته باشیم که همه را پاسخ گوییم

اسم زن را داشتن یک چیز است و زن بودن به معنای واقعی یک چیز دیگر!

اگر قرار است به بهشت برویم باید اول بهشت بسازیم

پیمانه ها را بشکنم افسانه ها را خط زنم من خود خودم پیمانه ام صدها هزار افسانه ام

شیرین کجاست لیلی که بود من یک زنم عاشقترین  دیوانه ام

عطر تنم خوشبوترین از بین خوبان بهترین من یک زنم.. ریحانه ام

مستی که چه می را چه سود من  یک زنم مستانه ام

گوهر چه ارزش پیش زر من یک زنم ..در دانه ام

اسطوره ها را خط زنم آن عالمت بر هم زنم من یک زنم  یک دانه ام

پیش من از مریم مگو من پاک پاکم همچو تاک من یک زنم زر دانه ام

 مهر خدا از من طلب من یک زنم ..من با بدی بیگانه ام

خب اینم دسته گلی که برای خودمون فرستادیم

تقدیم به همه زنان خوب ایران

 

هذیان

شب از هر زمان تاریکتر است

ستاره ها یکی پس از دیگری خاموش شدند

دهان جهان بوی خون میدهد

افکار من از گور گریخته اند

با چشمانی بارانی خیره میشوم

به دهان کف آلود کفتارها

روباه ها در جست و خیزند

اولین تلالوی خورشید

لانه روباه ها را خواهد سوخت

نمیخواهم باور کنم

این شب سحر ندارد

ناباورانه در انتظار خورشیدم