به دیماه که میرسیم کمتر کسیست که فاجعه زلزله بم را به یاد نیاورد.بم شهرستانیست در 180 کیلومتری کرمان که از مناطق گرمسیر این استان و محصولاتش خرما و پرتقالست و مردمانی خونگرم و اکثرا داری صدایی خوش دارد.اما آن صبحگاه شوم چنان این شهر و مردمش را نابود کرد که فکر نمیکنم به این زودیها بتوانند آن فاجعه و پی امدهای آنرا فراموش کنند..صبح زمستانی بسیار سردی بود و اکثرا خواب بودند ساعت دقیقا پنج و بیست و پنج دقیقه صبح پنجم دیماه بود که لوسترها چنان تکان میخوردند که من با توجه به آشنایی کامل به علائم زلزله باور نمیکردم این فقط یک زلزله باشد اما بود ..فهمیدم که فرصتی برای در رفتن نیست فقط دخترک را محکم در بغل گرفتم طوریکه اگر سقف فرو بریزد من حائل بدن او باشم و ضربه های آجرهای سقف با وجود بدن من بر روی دختر او را حفظ کند.بعد از اینکه تکانهای شدید تمام شد سیل تلفن شروع شد خواهرم اولین بود:خوبی ؟دختر چی؟گفتم مرکز زلزله کجا بود گفت میگن بم بوده ..فکر میکردم مثل همیشه فقط همه را خانه خراب کرده و نه تمام آشیانه ها را نابود..ساعت هفت بود که فهمیدم همه دوستان فامیل.آشنایانی که آنجا داشتم رفتند و ساعت هشت بود که فهمیدم دختر عمه ام و بسطامی هم در بین آنها بودند و ساعت هشت و نیم بود که فهمیدم باید بپرسم کی نرفته؟تمام دنیا و از تمام شهرهای ایران برای کمک آمدند.هنوز تصور صحنه هایی را که دیدم منو به یاد تصویری که از قیامت توی ذهنم کرده بودند دارد.همه دردها به کنار اما من به چشم خود حیوانات انسان نمایی را دیدم که دست زنهای مرده را برای برداشتن النگوهایشان میبریدند.مسئولانیرو دیدم که تجارت پتو و چادر و وسائل خارجی رو شروع کردند و هنوز کیفهای اهدایی آمریکا رو با مداد رنگی و نقاشی و پیغام دوستیشونو توی منزل دارند.متاسفانه تعداد زیادی از هم استانیهای من از بین رفتند و کسانی هم که ماندند دچار بیمارهای گوناگون روحی شدند.فرزندان یتیم باقیمانده در محلهای مختلف نگهداری میشوند ولی بلا استثنا دچار مشکلند.
صدای خوب در بین مردم بم ارثیست داریوش رفیعی.کورس سرهنگزاده و بسطامی و
بهزاد از آن جمله اند زنهای بم نیز صدای بسیار زیبایی دارند اما بدلیل تعصب
در میان جمع و خصوصا آقایان نمیخوانند
خشم طبیعت است من تسلیمم اما چیزی که هرگز رهایم نمیکند ادمهاییست که در اثر زلزله بم ثروتی آنچنانی بهم زدند و بدون هیچگونه عذاب وجدانی در مقابل چشمان من رژه میروند
یاد آن عزیزان را گرامی میداریم
نوشته های من تلخ است میدانم اما شیرینی پیدا کنید و بگویید در باره آن بنویسم واقعیتهای زندگی اکثرا تلخندو من فقط متاسفم که هیچوقت نتوانستم سیر بخوابم و به گرسنگان فکر نکنم
این شعرو سودی عزیزم برام فرستاده..دوست دارم عزیزم و امیدوارم خدا تو و سوگندتو حفظ کنه
من ارگ بمم خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان هر وجبت ترمه و کاشی
در هر نفس این است دعایم
در زیر و بم خاطره افسرده نباشی
با آرزوی زمستانی زیبا برای شما